سوگند
گفتي ز ستارگان بي
باك خوي
كرده ومست و جامه ها چاك
بامشت گره كرده
نهادند سر
بر سر دار و بوسه بر خاك
گفتي ز صلابت و
جسارت از
رنج اسارت و شهادت
گفتي كه جهان نشد
خبردار از
آنهمه عشق و استقامت
گفتي و كشانديم به
هر گام در
فاز و فراز سازمانم
وه مفتخرم بخود كه
هستم زير
فلك تو و مرامم
گفتي ز نكرده هاي بي
حد از
توش و توان بي نهايت
گفتي و نهاديم به صد
بار بالاتر
و بالا و فراتر
ره يافته ام به لطف
يزدان در
سايه مهر و جان جانم
سوگند كه منت است بر
من در
هر نفسي ز جان بخوانم
يارب بخدايي خدائيت وانگه
به كمال كبريائيت
كز عشق به غايتي
رسانم كو
ماند و گر كه من نمانم