پشته اي خار بدوش ميرود در ره پرپيچ زمان و نميداند كيست
كه چرا آمده است و
چه سان بايد زيست؟
نه اميدي در دل نه فروغي در چشم ميكشد پاي به راه تاريك و زخود
ميپرسد
تا به كي پوچي و
درد؟ تا به كي حسرت و رنج؟ قلبم از درد غمش مي تابد..
دور ميدان مكان ماوراي طپش نبض زمان
حكم رجم شبحي اجرا
شد به گناهي كه زن است قلبم از درد بخود مي پيچد...
به كجا مي نگرد؟ به چه ميانديشد؟
خانه اي روشن و گرم؟ پدر و مادر و اسباب بازي؟
يا به انبوهي آن بار
غمي كه فراسوي تن كوچك اوست؟
قلبم از ظلم چنان
مي سوزد كه طنين طپش اين
دل عصياني من، در فضا مي شكند
با صدايي كه مرا
مي خواند دستهايي كه
مرا مي جويد
چشمهايي كه نگاهش به
لبم دوخته است
و لبم
زمزمه رفتن و پيوستن
را مي خواند
فلك ميهن من منتظر طرح نو
است
که هستم؟ |
برای ایجاد طرح نو دستها را بهم بدهیم و ایران آینده را با هم رقم بزنیم. وعده ما 13 ژوئن ویلپنت پاریس
No comments:
Post a Comment